مدح و مرثیۀ امام جعفر صادق علیهالسلام
ای پـیـر خرد طـفـل دبـسـتان کـمالت ارباب بصیرت هـمه مبـهوت جلالت دیـدار الـهـی بـه تــمـاشـای جــمـالـت خـلـق دو جهـان تشـنۀ دریـای زلالت وجهاللهی و نیست نه پایان نه زوالت وصف تو فزون است ز توصیف و ز گفتار ای گشته صداقت همه جا دور سر تو روئـیده گـل معـرفت از خـاک در تو شب منـتـظـر زمـزمـههای سـحـر تو وحی است سراسر سخن چون گهر تو عـالم چو کف دست به پیـش نظـر تو ای چــشـم خــدای احــد قـــادر دادار تو مـاه و تـلامـیـذ تو دور تـو سـتاره گـفـتار حکـیـمانهات افـزون ز شماره هر روز نه! هر لحظه بود بر تو هزاره عـلم تو روانبخش کمال است هماره دو مطلع الانوار تو حمران و زُراره یک جـابر حـیّـان تو و آن هـمه آثـار چون مهر که پیوسته کند جود خود انفاق چون نور که سر برکشد از سینۀ آفاق علم تو عیان است در اوراد و در اوراق عقل و خرد و علم و فضلیت به تو مشتاق در علم و ادب مؤمن طاقت همه جا طاق هارون تو گـل داد برون از شرر نار در کوی تو بر جنت اعلا چه نیاز است؟ با نور تو بر مهر دلآرا چه نیاز است؟ با قطرۀ جود تو به دریا چه نیاز است؟ با خاک تو بر وسعت دنیا چه نیاز است؟ با درس تو بر علم اروپا چه نیاز است؟ ای عبد تو بر لشکر دانش سر و سردار ای کـرسی درس تو تـجـلای قـیـامت آویـزۀ گـوش هـمه تا حـشـر، کـلامت نـوشیـده همه کـوثـر توحـید ز جامت در مـلک خـدا وحی خـداوند، پـیامت بر قلب عـدو تـیـر بـلا نطق هـشامت گویی سخن اوست همه تیغ شـرر بار جز راه شما راه دگر سوی خدا نیست در ملک خدا نور به جز نور شما نیست جز خط شما مشی شما مذهب ما نیست این است و جز این نیست درست است و خطا نیست درس تو کم از نهضت شاه شهدا نیست آن نهضت پاینده از این درس دهد بار خلقت نه فقـط، خالق منّان به تو نازد مؤمن نه، خدا داند که ایمان به تو نازد فضل و ادب و دانش و عرفان به تو نازد زهرا و علی، احمد و قرآن به تو نازد والله قـسـم شـاه شـهـیـدان به تـو نـازد کز هر سخنت نهضت دیگر شده تکرار تنها نه فقط زهر شرربار، تو را کُشت هر لحظه غمی آمد و صد بار تو را کُشت بیـداد عـدو نیـمه شب تار تو را کُشت گه یاد فـشار در و دیـوار تو را کُشت بیش از همه منصور ستمکار تو را کُشت هر روز از او شد به تن و جان تو آزار گه بُـرد سـوی قـتـلـگـهـت پـای پـیاده گه لب به جسارت به حضور تو گشاده گـه کـرد ز بـیـداد، بـه قـتـل تو اراده با هر سخـنش بر جگـرت زخم نهاده او بر روی تخت و تو سر پای ستاده حرمت نگرفت از تو و از احمد مختار ای مـاه فـلک شـمع شب تار بـقـیعـت صــد قــافـلـه دل آمده زوّار بـقـیـعـت مـرغ دل من گـشـته گـرفـتار بقـیعـت هرچـنـد که ویـران شده آثـار بقـیعـت باشـد که شـبی در پـی دیـدار بقـیعـت «میثم» ز ره دور نهد چهره به دیوار |